دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست ؛ از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او ؛ حلقهی دلم به حلقهی زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما ؛منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست
دل بر امید وعدهی او چون توان نهاد؛ چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک ؛دل را سزای هودج او بارگیر نیست
بیکار ماند شست غم او که بر دلم ؛ از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
خود پردهام دراندم و خود گویدم که هان ؛خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
اندر جهان چنان که جهان است در جهان ؛ او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
نظرات شما عزیزان:



















